ياري از غير حق نه از دينست

شاعر : اوحدي مراغه اي

حق «اياک نستعين» اينستياري از غير حق نه از دينست
هر دم «الحمد» را چه ميخواني؟گر تو اين نکته را نمي‌داني
کز چنين دوست کس زيان نکندعاشق دوست ياد نان نکند
رخ درو کن، بتاب رو از غيرچون توکل کني، مگو از غير
فرقه‌اي از کفايت اندر گنجزمره‌اي از توکلند به رنج
شکر ميکن، کفايت آن باشدهر چه او داد غايت آن باشد
وز کفايت شوي رياض نشيناز توکل شوي رياضت بين
از توکل عظيم دور افتدآنکه ز اسباب در غرور افتد
متفرق در آن شکي بيندمتوکل سبب يکي بيند
به توکل بناز چون مردانز تفرق مباش سرگردان
سر او پيش غير عور مکنبه اعتابش بساز و شور مکن
نکشي بار، بنده کي باشي؟بکشي سر، پسنده کي باشي؟
بندگي ابتهال و بار کشيستخواجگي سر بسر جمال و خوشيست
نيکي و نيک بودت اندر چيست؟تو چه داني که سودت اندر چيست؟
نه دوا نيزت از خزينه‌ي اوست؟گر چه دردت ز خشم و کينه‌ي اوست
يار بايد که يار خويش بردهمه کس ره به کار خويش برد
جز به ايزد به کس پناه مکنتکيه بر خنجر و سپاه مکن
اين سخن بشنو، ار مسلمانييارت او بس، به هر چه درماني
از هدايت رفيق جوي و خليلجز توکل مبر به راه دليل
خود و جوشن ز طاعت و ز نمازاز طهارت سلاح و مرکب ساز
مشعل و شمع و روشني ز صفاهيکل از عصمت و کمر ز وفا
پيش خود ميدوان، چه ميترسي؟دور باشي ز «آيةالکرسي»
نامه‌ي صدق و قاصد اخلاصميفرست از براي حاجب خاص
وآن دگر عاجزان و کوراننداهل اين داوري صبورانند
ذوق معني به جان فرو رفتهسر تسليمشان فرو رفته